اولین مافیایی که منو بازی داد. پارت۳0

فین فین کردم و اروم گفتم: میخواستی منو بکشی!

خندید: نه اصلا همچین قسطی نداشتم😂

جیغ زدممم: چجوری شنیدییی!!!!؟؟؟؟ حقاکه یه مافیای حرفه ای لعنتی!

دستشو باز کردم و گفتم: بلند شو بیا اشپزخونه، برات غذا کلی کنار گذاشتم!

با خوشحالی گفت: جدی میگی!؟

لبخند زدم: ارع!

بعد از اینکه کلی غذاشو خورد دیگه رفتیم که بخوابیم.

بیو ا. ت

حس خیلی عجیبی داشتم، نمیدونستم خوشحالم یا ناراحت!
با سمت اتاقم رفتم: شب بخیر!

تهیونگ با ناراحتی سرتکون داد: شـ...شب بخیر! 😔

چش شده!؟ وا!!

نگاهی به خواهر تهیونگ کردم که گفت: اسمم سویونگه!

اوو چ جالب، اسماشون شبیه همه. چهره شونم شبیه همه و همون اندازه که تهیونگ جذابه، سویونگ هم خیلی خوشگله!

به سویونگ گفتم: تو کجا میخوابی؟میخوای بهت اتاق بـ...

یهو تهیونگ گفت: نه سویونگ میره خونه بابا میخوابه!

با تعجب ب تهیونگ نگاه کردم.
سویونگ با عصبانیت گفت: تهیونگ عوضی! این همه راه رو از لندن اومدم تا اینجا که برای نمایش مضخرفت کمکت کنم! اونوقت نمیزاری شب خونت بخوابم!!!؟؟

تهیونگ اخم کرد: نمایش مضخرف!؟

سویونگ چشم غره رفت: رسیدن به عشقت کم چیزی نیستا! بچتون رو به من مدیونید!!!

من و تهیونگ با هم داد زدیم: چییی!!!؟؟؟

سویونگ یهو خندش گرفت: منحرفااا بچه دار شدن ک کار عجیبی نیست😂😂ب اون تیکه ش دقت نکنید! 😒😂

ناخوداگاه سرخ شدم و سریع گفتم: سویونگ، اتاقی که اول سالن هست برای توعه عزیزم خوب بخوابی!

تهیونگ منتظر بود چیزی بهش بگم ولی من سریع رفتم توی اتاقم و در رو بستم😮‍💨

چند دقیقه نفس اروم کشیدم و رفتم که بخوابم یهو دستی دورم حلقه شد!!

خواستم جیغ بزنم که تهیونگ گفت: نترسس منم!

پوفی کشیدم گفتم: تووو چجوری اومدی تو اتاقم!!!؟؟ اصن اینجا چکار داری ولم کننن

تهیونگ عصبی گفت: اونش ک چجوری اومدم ک تو نفهمیدی بماند! .... ک من بد بخوابم ها!؟؟

گفتم: ها!؟ چی!؟ چی داری میگی!؟

تهیونگ عصبی تکرار کرد: ک من خوب نخوابم!؟؟؟

ای بابایی گفتم: ای بابا بیخیال تهیونگ این حرفا یعنی چی!؟

نفس داغ تهیونگ رو روی گردنم احساس کردم: یادت رفت بهم بگی خوب بخوابی! خواهرم برات مهمتره از من!؟

پوزخند زدم: بچه شدی!؟ باشه تو هم خوب بخوابی! حالا برو بیرون!

تهیونگ بوسه ای به گردنم زد ک باعث شد مورمورم بشه: میشه پیشم بخوابی!؟

با تعجب گفتم: پیش تو بخوابم!؟

تهیونگ: اره لطفا بهت نیاز دارم.

خواستم چیزی بگم ک یهو تهیونگ بلندم کرد و گذاشتم روی تخت.

بعد هودیش رو دراورد و....لخـ*ت شد!!!
با دستام جلوی چشمامو گرفتم. تهیونگ کنارم دراز کشید و بغلم کرد. سرشو توی گردنم فرو برد گفت: ازت ممنونم.

از ترس لرزیدم.
تهیونگ متوجه لرزشم شد و گفت: بهم اعتماد داشته باش! مطمئن باش من بلایی سرت نمیارم:)

لبخندی روی لبم اومد و بغلش کردم: پس منم ازت ممنونم:) ❤

امشب شب خوبی بود. فهمیدم که تهیونگ مثل بقیه ی پسر ها اونقدری بد یا بلا نسبت هول نیست! خداروشکر میکنم که تهیونگ من رو دوست داره.

ادامه دارد...

(انچه در پارت بعد خواهید خواند😐😂:تهیونگ داد زد:باید فرار کنیم فهمیدی!؟؟ با گریه گفتم:میخوام خانوادم رو ببینم چرا درکم نمیکنی!؟؟ تهیونگ یقه لباسم رو توی دستش فشرد:همینکه گفتم! )
دیدگاه ها (۵)

اولیم مافیایی که منو بازی داد. پارت۳۱

اولین مافیایی که منو بازی داد. پارت۳۲

اولین مافیایی که منو بازی داد. پارت۲۹

سلام سلااممم بلاخره اومدممم خوش برگشتممم😎😂♥دلم براتون تنگ شد...

اولین مافیایی که منو بازی داد. پارت۶

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط